ای بینوا ، که فقر تو ، تنها گناه توست !

در گوشه ای بمیر! که این راه ، راه توست

این گونه گداخته ، جز داغ ننگ نیست

وین رخت پاره ، دشمن حال تباه توست

در کوچه های یخ زده ، بیمار و دربدر

جان می دهی و مرگ تو تنها پناه توست

باور مکن که در دل شان می کند اثر

این قصه های تلخ که در اشک و آه توست

اینجا لباس فاخر و پول کلان بیار

تا بنگری که چشم همه عذرخواه توست

در حیرتم که از چه نگیرد درین بنا

این شعله های خشم که در هر نگاه توست ! 

(فریدون مشیری) 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
اسما سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:39 ق.ظ

شعر بسیار زیبایی بود که با مطلب قبلی که در مورد کودکان و بیماری آنها بود بسیار همخوانی داشت. مطلب قبل نیز یکی از معضلات بزرگ جامعه است که بعید می‌دانم زمانی پایان آن فرا برد. موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد